19 ماهگی عزیزه دلم
23 خرداد 1393
سلام پرنسس کوچولوی مامان
عزیزه دلم دیروز 19 ماهگیت تموم شد و واسه خودت جیگری شدی نفسکم .
من و شما و بابایی سه نفره 2 هفته رفتیم مسافرت و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت بعضی جا ها شما یه کم بدقلقی میکردی و نمیخواستی به حرفمون گوش بدی ولی زودی قانع میشدی یا ما رو قانع میکردی که مورده دوم بیشتر بود . توی سفر اصلا خوب غذا نمیخوردی و من مدام نگران بودم که شما گرسنه ای واسه همین تصمیم گرفتم از سفر برگردیم از شیر بگیرمت و قراره از فردا این کار و بکنم واسه خاطره خودت که بهتر غذاتو بخوری آخه خیلی به ممه وابسته شدی . عاشق دریا بودی و همش میگفتی آب بازی وقتی هم میرفتی تو آب بیرون اومدنت با خدا بود .
الینا جونی خیلی شیطون و بازیگوش شدی و دوست داری خودت کاراتو انجام بدی قاشق دستت میگیری که غذا بخوری تا قاشق میبری سمت دهنت همه غذا ها میریزه رو زمین و قاشق خالی میره تو دهنت . دیشب میخواستم بخوابونمت بهت گفتم مامان یادته رفتیم دریا میگفتی هان بعد پرسیدم تو دریا چی هست مامان گفتی ماهی من اون لحظه این جوری بودم فکر نمیکردم یادت مونده باشه . خیلی وروجک شدی وقتی بابا تو صدا میزنی میگی بابا جون , باباجون اگه بابا حواسش نباشه و جواب تو نده اسمش و صدا میزنی میخوای بگی محسن میگی مُتِن . یه عروسک داری که عاشقشی همچین با احساس میبوسیش بهش میگی داداسی همه جا هم با خودت میبریش . جدیدا قبل از اینکه بخوای پی پی کنی میگی پیف پیف واسه همین تصمیم گرفتم از پوشک بگیرمت . جدیدا وقتی از چیزی میترسی میگی ترسید الهی قربئنت بشم شیرینم . خیلی بانمک شدی هر کلمه ای که میگیم شما سریع تکرارش میکنی .
تسبیح : تبسی
کفش : تبش
پشه : پسه
بچه : بتشه
محسن : مُتِن
مرسی : سی
گوشی : شی
گل : گل
داداشی : داداسی
توپ : پوت
قرمز : اِمز
لاک : ناک
اَخ : اَک
خوابیده : آبیده
یه سری کلمه دیگه هم هست که حافظه ی من یاری نمیکنه مامان جون .
قربونت برم چیزی به دوسالگیت نمونده باورم نمیشه دخترم این قدر بزرگ و خانوم شده . عاشقانه دوستت دارم بهترینم .
دخترم میخواد کمک کنه .
فدای اون چشمات بشم من مامانم .
سرگرم بازی با ماسه ها .
عشق آب بازی کلی ذوق میکردی عزیزم .
داری چیبس میخوری .
الینا و داداشش .
اینجا داری چوب جمع میکنی واسه آتش .
کمک به بابا .
این چه مدل بغل کردن دادشه اخه .
تله کابین نمک آبرود و الینا تعجب کرده .
ماشین بازی با بابایی .
وقتی تایم بازی تموم شد زدی زیر گریه .
ای جونممم دخمل قرتی .
قربون خنده هات .
بردیمت شهر بازی خیلی خوشت اومده بود ولی نمیدونم یه هو چی شد که ترسیدی
و گریه کردی فکر کنم از یه اقایی که اونجا بود ترسیدی .
باغ پرندگان اصفهان _ دنبال پرنده ها میگشتی .
خسته شده بودی اما دوست داشتی خودت راه بری و بغل نمیومدی.
موهات و از پشت بسته بودم خیلی تغییر کردی .
یه سری عکس دیگه هم هست که بعدا میزارم تو وبت نفسم .