خداحافظ مه مه
30 خرداد 1393
سلام الینای مامان
الینا جونم همون طور که گفته بودم شما خیلی بد غذا و کم اشتها بودی و منم مجبور شدم شما رو از شیر بگیرم اما خیلی استرس داشتم اخه میدونستم خیلی واست سخته چون بیش از اندازه به مه مه وابسته بودی . خلاصه تصمیم گرفتم شنبه یعنی 24 خرداد 1393 که دخترم یک سال و هشت ماه و سه روزش بود این کار و انجام دادم . روز اول که واست توضیح دادم که نام نام اخ شده نمیخواستی باور کنی اما تا شب چند باری سراغش و گرفتی و منم بهت توضیح دادم اما شب که شد خیلی گریه میکردی و اذیت شدی تا ساعت 3 صبح بیدار بودی و بالاخره تو بغل بابایی تو تراس خوابت برد . روز دوم خیلی کم بهونه میگرفتی و شب هم تو تاب خوابت برد اما روز سوم اصلا سراغش و نمیگرفتی و شب هم خودت خوابیدی الهی قربونت بشم اصلا باورم نمیشد دخترم این قدر صبور و فهمیده شده که این قدر راحت وضعیت و قبول کرد . امروز یک هفته است که از شیر گرفتمت و شما هم خیلی عاقل شدی به نظرم خیلی هم مستقل شدی و طول روز اصلا بهونه گیری نمیکنی و شب هم خودت میخوابی و اینا نشون میده که دختر کوچولوم چه قدر بزرگ شده مامان فدات بشه .