سونوی nt
31 اردیبهشت 1391
سلام توت فرنگی مامان خوبی نفسم ؟؟
من و بابایی چهارشنبه رفتیم دکتر واسه سونوی ان تی من خیلی خیلی استرس داشتم به منشی دکتر هم که گفتم میخوام با همسرم برم تو اتاق بهم خندید و اجازه نداد بابایی همرام بیاد و من و تنهایی فرستاد البته این و بگم که خیلی علاف شدم و قبلشم دو تا شکلات خوردم تا شما خوشمل مامان حسابی سرحال باشی خلاصه وقتی دکتر سونو رو انجام داد من شما رو میدیدم و کلی ذوق میکردم قربونت بشم که بزرگتر شده بودی عسلممممممممم دکتر گفت همه چیز خوبه و نگران نباشم و بعدش یه عکس از دست و پای کوچولوت گرفت و بهم نشون داد خودشم کلی ذوق کرد که چه عکس قشنگی گرفته از دست کوچولوی جیگر مامان . الهیییییییییییی من دورت بگردم که نتونستم جلوی اشکام و بگیرم مامانی آخه خیلی ناز و خوشکل بودیییییییییی.
دوباره دکتر بهم گفت برو یه شکلات دیگه بخور و بیا که دوباره همه چیز و چک کنم منم رفتم پیش بابایی و همه چیز و واسش تعریف کردم اونم خیلی خوشحال شد بعدش دوباره رفتم که سونو بشم این بار این قدر شاد و شنگول بودی که خودم میدیدم هی بالا و پایین میپریدی قربونت بشم که اجازه نمیدادی خانم دکتر کارش و بکن و اونم همش میخندید که چه نی نی شیطونی داری نمیزاره من کارم و انجام بدم .قربون شیطونیهات بشم من مامانی من عاشق این دستای کوچولوتم نفسم .
خلاصه بعد از تمام شدن سونو وقتی داشتم همه چیز و واسه بابایی تعریف میکردم و عکسات و بهش نشون میدادم اونم کلی ذوق زده شده بود و قربون صدقت میرفت وقتی دیدم واسه من یه شاخه رز قرمز خریده خیلی خوشحال شدم دلم میخواست همونجا بغلش کنم بازم ممنون محسن جونم .
از اونجا که اومدیم خونه عزیز جون و آقا جون و خاله ها و دایی ها همه منتظر جواب سونو بودن و با دیدن عکسای نازت کلی خوشحال شدن و قربون صدقت میرفتن منم این قدر خوشحال بودم که دلم میخواست عکس شما رو به همه نشون بدم و داد بزنم که این نی نی نازه منه مامان فداش شه .
اینم عکس ناناز مامانه :
مامانی همین جوری تو دل مامانی خوش بگذرون و حسابی بزرگ شو که خیالم راحت باشه
یه دنیا بوس از طرف من و بابایییییییییی بوسسسسسسسسسسس