7 ماهگی

22 خرداد 1392

سلام یکی یک دونه مامان

دخترم 7 ماهش تموم شد هورااااااااا  هزار ماشالله خیلی بزرگ و خانوم شدی قربونت برم و همین طور خیلی شیطون و بازیگووووش .

دلم میخواد زمان از حرکت وایسته و من بتونم حسابی از بودنه با تو لذت ببرم و واسه روزایی که تند تند دارن میگذرن یه دله سیر نیگات کنم واقعا این7 ماه خیلی زود گذشت . عکسای اولین روزه تولد تو که نگاه میکنم اصلا باورم نمیشه این قد بزرگ شدی .

مامان جون از کارات بگم که دیگه تنهایی بدون کمک میشینی . گاهی اوقات این قده سرگرم بازی با اسباب بازیهات هستی که هیچ کس و نمیبینی و همون جوری واسه خودت آواز میخونی من این قده لذت میبرم و یواشکی ازت فیلم میگیرم اما گاهی اوقاتم این قدر شیطون میشی تا میخوام تکون بخورم میزنی زیره گریه و میخوای پیشت بمونم و باهات بازی کنم  عزیزممم وقتی میبینم این قده دوست داری کنارت بمونم یه حسه خوبی بهم دست میده که به من وابسته ای فدات بشم که حتی نمیتونم یک دقیقه دوری تو تحمل کنم . صدای حرف زدن تو ضبط کردیم هر وقت واست میزاریم این قده میخندی و حسابی خوشت میاد و شروع میکنی به دد گفتن  و آب و بابا گفتن جوووونم

راستی یه کاره دیگه هم یاد گرفتی این که وقتی دستمون و میاریم جلو میگیم سلام دست بده اولش خیلی بامزه یه کوچولو خجالت میکشیو میخندی بعد دستت و میاری جلو  این کار و مامانی یادت داد قربونه این دخمله بانمکه خودم برم .

چند وقته خیلی بهونه گیر شدی و نق میزنی همه میگن واسه خاطره دندوناته  پس این دندونات کی در میان که راحت شی عزیزززم نمیتونم کلافه بودنت و تحمل کنم .

 الان که دارم واست مینویسم روبه رویه من نشستی و با صدای بلند بابا میگی و آواز میخونی بعدش به من نگاه میکنی و میخندی و دوباره به کارت ادامه میدی واقعا بانمک و خوردنی شدی خوشگلممممم.

عزیزه دلم خیلی خیلی دوستت دارممممم .

یه شب شام رفته بودیم بیرون تو بغله بابایی بودی ما هم حواسمون به شما نبود یه هویی دیدم  طی یک عملیات کاملا غافلگیرانه استخون و از تو بشقاب قاپیدی و بردی دهنت  هر کاری میکردیم پسش نمیدادی دخمله شیکمو و بامزه  .

اینجا از حموم اومده بودی و کلاه گذاشته بودم سرت که سرما نخوری.