نگرانی های مامانی
١٣ ادیبهشت 1391
سلاممممممممممممم عسل خوشمزه ی مامان خوبی عشقم ؟؟؟
الهیییییییییییی حالت خوبه خوب باشه کوچولوی مامانیییییییییی
مامانی این چند وقت که نتونستم واست بنویسم عذر خواهی میکنم اخه حاله مامانی خوب نبود همش حالت تهوع داشتم اما خدا رو شکر الان خیلی حالم بهتره .
از دیشب واست بگم که تا صبح درد داشتم و صبحی هم دلم واینستاد که نرم دکتر به بابایی زنگ زدم و کلی گریه کردم بس که ترسیده بودم بابای مهربون هم زود خودش و رسوند خونه و با هم رفتیم بیمارستان پیش خانم دکتر مهربون که همش بهم دلداری داد که این دردا به خاطره بارداریه و ، واسمون سونو نوشت که باید عصر میرفتم انجام میدادم . از اون موقع تا وقتی که رفتیم سونو خیلی ناراحت بودم و همش نگران نفسم بودم اما خدا رو شکر وقتی آقای دکتر سونوگرافی کرد و گفت همه چیزت خوبه خوبه و بعدشم شما رو به من و بابایی نشون داد الهیییییییییییییی من قربونت برم که چه قدر کوچولو بودی و قلب خوشملتتتتتتتتت تند تند میزد اون موقع واسه ی تمام دوستای منتظرم دعا کردم و اشک امونم نمیداد الهییییییییییییی مامان دورت بگرد لوبیای مننننننننننن.
مامانی خیلی خوشحالم هنوزم نمیتونم باور کنم که یه موجود زیبا و خوشکل که شما باشی تو دلمه و داره در وجود من پرورانده میشه الهییییییییییییییی همیشه سالم باشی و سلامت بیای تو بغل من و بابایی .
خیلی دوست داریممممممممممممممم
اینم عکس خوشکل و نازت بووووووووس قده یه دنیاااااااااااااااااااا