شب یلدا 92
2 دی 1392
سلام پرنسس کوچولوی مامان
دو شب پیش بلندترین شب سال بود یعنی شب یلدا و ما دوره همی خوش بودیم و شما شیرین ترین و خوشمزه ترین بودی واسمون تو سفره یلدا . ایشالا یلدای 100 سالگیت شیرینکم .
یادمه پارسال شب یلدا یک ماه و هشت روزت بود و خیلیییی کوچمولو بودی خوشگلم اما امسال یک سال و یک ماه و هشت روزه بودی عزیزم و من اصلا نمیتونم باور کنم این قدر زمان زود میگذره و شما بزرگ میشی و قد میکشی نازنینم .
مامانی و آقا جون رفتن کربلا و قراره فردا شب برگردن خیلیییییییی دلم واسشون تنگ شده هر وقتم تلفنی باهاشون صحبت میکنم همش حاله شما رو میپرسن و دلشون واست تنگ شده .
نفسم تو هفته ی پیش سه شب پشت سر هم تب کردی و من و بابایی رو خیلی ترسوندی من که تا صبح بالای سرت بیدار بودم و همش فک میکردم سرما خوردی ولی خدا رو شکر سرما نخورده بودی و انگاری ماله دندونت بود ولی من که هر چی نیگاه کردم دندونه جدیدی تو دهنت ندیدم .
الهی همیشه بخندی عزیزم عاشقانه دوست داریم .