14 ماهگی دخترکم
22 دی 1392
سلام عزیزه دل مادر
دختره خوشگلم 13 ماهگیت هم تموم شد و وارده 14 ماهگی شدی یعنی شدی یک سال و دو ماهه الهی دورت بگردم که خیلی دوست داشتنی و شیرین تر شدی . خیلی به من وابسته شدی حتی اجازه نمیدی برم آشپزخونه زودی دنباله من میای و گریه میکنی و دوست داری همش باهات بازی کنم شیرینکم .
کارای جدیدی یاد گرفتی خیلی دقیق به کارای من و بابایی توجه میکنی و دقیقا همون و تکرار میکنی دختره باهوشم .
وقتی میگیم الینا عطسه بزن میگی ادشه سرفه الکی هم که میکنی و میگیم سرفه کن زودی سرفه میکنی خیلی بامزه ای عسلم . وقتی یه بازی رو تموم میکنی من میگم آفرین واسه خودت دست میزنی قربونت برم . یاد گرفتی عطر و ادکلن با بینی ت بو میکنی دره ادکلن و میبری سمت بینیت و بو میکشی خیلی بانمکی . وقتی میگیم الینا رانندگی کن میگی هان هان . میگیم الینا مسواک بزن انگشتت و میبری دهنت , دستاتو بشور دستاتو میمالی به هم یعنی داری میشوریشون ,صورتت و بشور دستات و میکشی رو صورتت الهی دورت بگردم که این قدر حرف گوش کنی . وقتی تو تاب میشونیمت میگی تاب تاب. میگیم الینا دعا کن دستاتو میاری بالا مثلا دعا میکنی عزیزم . النگو و گوشواره و انگشتر و میشناسی و نشونشون میدی . بهت بگیم ماهی بشو لباتو جمع میکنی مثلا ادای ماهی و در میاری عسلکم . عاشقه عینک بابا هستی از چشم بابا در میاریش و میزاری رو چشم خودت و من تا میگم الینا بزار سره جاش میزاری رو چشم بابایی . اتل متل یاد گرفتی . قایم موشک هم یاد گرفتی بابایی میگه چشات و ببند دستات و میزاری رو چشمات و وقتی بابا میره قایم بشه چهار دست و پا میری دنباله بابا وقتی پیداش میکنی کلی ذوق میکنی و میپری بغلش . وقتی میگم الینا ناخونات و لاک زدی ناخونات ونیگاه میکنی دخمله باهوشم . من و بابایی رو به اسم میشناسی من بگم محسن شما زود میگی بابا . وقتی غذا نمیخوری من ناراحت میشم و میگم من باهات حرف نمیزنم و روم و میکنم یه طرفه دیگه خیلی شیرین به من نگاه میکنی و میگی مامان اون لحظه میخوام بخورمت بس که خوردنی میشی عزیزم . هر شب قبل از خواب باید با بابایی بری زیره پتو از اون زیر سر تو میاری بیرون و به من میگی مامان و کلی میخندی و ذوق میکنی قربونه دخترم برم که این قدر عاشقه بازی کردنه . وقتی میخوام لباس تو عوض کنم لباس و میزاری رو سرت و میری زیرش قایم میشی و من باید بگم عروس شدی و شما میخندی و خوشحال میشی و ذوق میکنی . دستات و میزاری رو چشمات و از لای انگشتات زیر چشمی من و نگاه میکنی و من میگم من دیدمت و من باید بخورمت این قده ذوق میکنی و میخندی و میپری بغلم. یاد گرفتی نماز میخونی سجاده و مهر و میزاری جلوت و خم میشی سمتشون فدات بشم دخملم .
عزیزم جدیدا اصلا لب به غذا نمیزنی و لقمه رو با زبونت میدی بیرون و من اون لحظه اینجوریم کاش میل به خوردنت زودتر خوب شه چون خیلی نگرانتم .
یکشنبه 15 دی ماه بابایی میخواست بره ماموریت ما رو هم همراه خودش برد 6 روز اونجا بودیم خیلی خوش گذشت خدا رو شکر اونجا اذیت نشدی فقط توی مسیر خیلی حوصله ات سر رفته بود و بی تابی میکردی .
فدات بشم شیرینم خیلی خیلی دوستت دارم .
وقتی مشغوله بازی با موبایل هستی .
قربونه چادر سر کردنت برم عسلم.
ای جونمممم خنده شو ببین
وقتی تلویزیون تماشا میکنی این جوری میشینی و پاهات و میزاری روی هم
اینجا هم هیجان زده شدی
واسه مامان موش شدی فدات بشم
از چی تعجب کردی عشقم ؟؟
اینجا هم لب دریا بودیم که خیلی ذوق زده شده بودی و میگفتی آب آب .
برای اولین بار بردیمت پارک و اینجا هم تو الاکلنگ نشوندیمت خیلی تعجب کرده بودی .