20 ماهگی شیرینکم
22 تیر 1393
سلام به روی ماه عزیزه دل مامان
دختره قشنگم 20 ماهگیت هم به پایان رسید و وارده 21 ماهگی شدی وای چه قدر شیرین زبون و خواستنی هستی تو نفسم .
مامان جونم هنوز 10 روز نشده بود که از شیر گرفته بودمت که یه ویروس اومد تو بدنت و حسابی ضعیفت کرد یه روز کامل بالا میاوردی که بردیمت بیمارستان و تشخیص دادن ویروسه و بعدش آمپول زدن الهی بمیرم این قدر گریه کردی و همش میگفتی ترشید (ترسید) اصلا طاقت نیاورم تو اتاق تزریقات نموندم اما گریه هات دلم و ریش میکرد شبش هم تا صبح حالت بد بود و چند روز بعدشم تب و اسهال داشتی خلاصه خیلی اذیت شدی این ویروس هم همون موقع شایع شده بود اخه تو بیمارستان هم چند تا بچه که مثل شما شده بودن و اورده بودن من مطمئنم از بچه های توی پارک گرفتی اخه اونجا از دسته یکی خوراکی خورده بودی و منم خبر نداشتم که بعدا بابایی بهم گفت . اما شکره خدا بعدش خوب شدی و اصلا هم نه بهونه شیر و میگرفتی و هم خیلی خوب غذا میخوردی و الانم شب واسه شیر بیدار نمیشی کلا خیلی دختره صبور و خانومی شدی .
عزیزکم خیلی جیگر شدی هر کلمه ای که میگیم و سریع تکرار میکنی و یاد میگیری . ازت میپرسیم مامان و بیشتر دوست داری یا بابا و یه خنده ی شیرینی میزنی و هی پشته هم تکرار میکنی بابا مامان , بابا مامان .وقتی از چیزی میترسی میگی ترشید (ترسید) و بعدشم از ما میپرسیدی ترشیدی ها ؟ تو خونه من و بابایی اجازه نداریم تلویزیون تماشا کنیم اخه شما عاشقه موزیک هستی و چند تا از کلیپ ها رو هم ضبط کردیم و مدام قر میدی و میرقصی و میگی عروس , عروسی . یه روسری برمیداری میاری میگی عروس عروس وقتی هم سرت میکنیم کلی ذوق میکنی . میخوای بگی گوشی خاموشه میگی ایشی آموشه , گوشی قفل ه بازش کن میگی ایشی اُفل ه باز . به سس تند میگی شُش تُنِ .وقتی تلویزیون اذان میده میگی هیس هیس اَژان . به خاله المیرا میگی نانا . به دایی امیر طاها هم میگی طاها . یاد گرفتی عددا رو میشمری و 1 و 2 و 3 و پشت سر هم میگی ولی بعدش در هم و برهم فقط بعده دوازده میگی شیزده . عاشقه ژله هستی بهش میگی جِله . به زولوبیا میگی لیلیلیا . میخوای بگی زود بریم میگی ژود . دوست داری با من سبزی خوردن پاک کنی همچین حس میگیری و برگای سبزی و میکنی میندازی سبد به سبزی هم میگی تَبزی . به اتوبوس میگی اتوتوس به اتو میگی اتو داغه . میگم الینا من و چند تا دوست داری میگی 10 تا . وقتی میخوام ببرمت حموم میگی حموم نه ترشید آب بازی .انگور خیلی دوست داری و بهش میگی اندون . جدیدا اصلا نمیزاری ازت عکس بگیرم تا دوربین و میبینی میگی عکس عکس بعدشم میشینی همه عکساشو تماشا میکنی خسته هم نمیشی از این کار . خلاصه کلی چیزه دیگه هم بلدی که من الان یادم نمیاد مامان جونی . دختره شیرین زبون و خانومم بی نهایت دوستت دارم .
ننه نقلی من
الینا و آب بازی
یه روز صب ساعت 7 بیدار شدی صبونه خوردی اما یک ساعت بعدش اینجوری خوابت برد .
دخمل بلاااا
چند شب پیش دیدم هیچ صدایی ازت نمیاد سداغت اومدم دیدم بله خانوم انگور میخورده و بعدم میمالونده به فرش و صورت و پاهاش
خانوم مهندس