دلتنگ عزیز جون و آقا جونی
٢٥ فرودین ١٣٩١
سلام کنجد کوچولوی مامان
خوبی عزیزه دلم ؟؟؟
مامانی امروز برگشت خونه خودمون پیش بابا جونت که خیلی دلش واسه من و شما خوشملک تنگ شده بود.
تو هواپیما همش استرس داشتم که نکنه اتفاق بدی واسه شما بیوفته و همش با خودم صلوات میفرستادم که خدا رو شکر هر دومون صحیح و سالم رسیدیم پیش بابا جون.
مامانی سر غروب یهویی دلم گرفت آخه به عزیز جون و اقاجون و خاله ها و دایی ها عادت کرده بودم اونجا کلی بهمون رسیدگی کردن که بازم ازشون تشکر میکنم اما دلم واسشون تنگ شده مخصوصا دایی امیر که خیلی ناراحت بود که من دارم از پیششون میرم اخه دایی امیر دایی کوچولویه و ٩ سالشه و خیلی خیلی شما رو دوست داره و همش واسه شما سپند دود میکرده و رو شیمک مامانی واست بووس میذاشته.
نفس مامان واسه بابایی دعا کن که کارش درست شه و زوده زود برگردیم پیش عزیز جون اینا چون اونا هم خیلی به ما وابسته شدن .
الان که دارم واست مینویسم رفتم تو هفته ٨ الهی قربونت بشم که روز به روز داری بزرگتر میشی . مامانی خوب خوب غذا بخور تا تپل مپل و ناز شی الهی مامان دورت بگرده.
خیلی خیلی دوست دارمممممممممممم.