لحظه ی دیدار نزدیک است
20 آبان 1391
سلام به دختره عزیزممممممم الهی فدات بشم حالت خوبه ؟
من یه مدت نتونستم واسه نازنینم چیزی بنویسم شرمنده ام ولی این آخرین مطلبیه که قبله دنیا اومدنت واست مینویسم خوشگلم .
الینای عزیزم انشالله اگه خدا بخواد 2 روز دیگه تو بغله مامان و بابایی هستی.
خانوم دکتر بهم گفت دوشنبه 22 آبان سزارینم میکنه و من میتونم دخترم و ببینم و بغلش کنم هنوزم باورم نمیشه که قراره یه فرشته از سمته خدا بیاد تو بغلم و زندگیه من و بابایی رو شیرین کنه . هنوز یاده اون روزی که جوابه آزمایش و گرفتیم و فهمیدیم که خدا قراره بهمون بهترین نعمتشو بده میوفتم اشکم در میاد و خدا رو شکر میکنم که من و از داشتنه همچنین نعمته شیرینی بی نصیب نکرد .
فدات بشم که انگاری جات تویه دله مامانی تنگ شده و لگدات واسه مامان دردناک شده اما بازم واسم شیرینه و فکره این که دیگه نمیتونم این تکونای شیرین و احساس کنم دلم میگیره ولی از این که میبینمت و میتونم بغلت کنم و نوازشت کنم خیلی خوشحال تر میشم .
کوچولوی نازنیم این لحظه های آخریه که تو وجودم هستی و نفس میکشی . 9 ماه با هم بودیم هم روزای سخت و هم روزها و لحظاته شیرین و باهم تجربه کردیم چیزی به اومدنت نمونده همه منتظرن تا دختره عزیزم و ببینن ایشالا سالم و سلامت بیای بغلمون خانومم .
بابایی خیلی خوشحاله که قراره دختر کوچولوشو ببینه اما من استرس دارم دسته خودمم نیست ولی نمیشه کاریش کرد تا فرشته ی خوشگلم و تو بغلم نبینم خیالم راحت نمیشه.
دختره ناز و عزیزم منتظره در آغوش کشیدنت هستم امیدورام این دو روز هم به سلامتی بگذره و دخترم و سالم و سلامت ببینم آماده ی اون روز هستم .