واکسن دوماهگی
25 دی 1391
سلام الینای عزیزم
دیروز با بابایی بردیمتون مرکز بهداشت واسه واکسن دو ماهگی . مامان جون من از روزی که دنیا اومدی نگرانه این واکسنت بودم آخه شنیده بودم خیلی دردناک و وحشتناکه . شما و بابایی رفتین تویه اتاق و من بیرون موندم اخه دلم نمیومدم ببینم دخملم و آمپول میزنن . وقتی پرستار اولین آمپول و زد شما چنان جیغی کشیدی که دلم تیکه تیکه شد و زدم زیره گریه رفتم تویه اتاق قربونت بشم زودی ساکت شدی دوباره اومدم بیرون دومین آمپول و که زدن تو پات دیگه خیلی خیلی گریه کردی و منم باهات گریه میکردم فدات بشم که خیلی درد کشیدی عزیزم تا تویه ماشین همین جوری جیغ میزدی و گریه میکردی تا شیشه شیر و دهنت گذاشتم شروع کردی به خوردن و بعدشم خوابت برد درد و بلات بخوره تو سره من دخمله عزیز تر از جانم . اینم بگم که بابایی مسخرم میکرد و میگفت مامانه بچه بیشتر از بچه گریه کرد . چون تو ساکت شده بودی ولی من همچنان گریه میکردم آخه دلم نمیاد ببینم دختره نازم گریه کنه و اذیت بشه .
خدا رو شکر تب هم نکردی قطره تو سره وقت بهت دادم و شما هم شب خوبه خوب خوابیدی و من همش دمای بدنت و چک میکردم که خدای نکرده تب نکنی قربونه دخمله صبورم برم من عزیزم .
وزن دخملم شده بود 5 کیلو و قدشم 57 سانت ماشاالله به این دخمل جیگریییییییییی.
اینم عکسه الینای عزیزم قبله این که بریم واکسن تو بزنیم :
راستی روزه جمعه برای اولین بار با بابایی حمومت کردیم ای جونم که چه قدر از حموم کردن خوشت میاد و اصلا گریه نمیکنی و هی دوست داری رو تنت آب بریزیم از این به بعد قراره هفته ای یک بار حمومت کنیم دخمله تمیز و نازم .
الینا خیلی خوش خنده شدی با همه میخندی و ذوق میکنی دختره دوست داشتنی .الهی همیشه خنده رو لبای خوشگلت باشه نفسم .
دوست دارم تا بی نهایتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.