75 روزگی پرنسس کوچولو
7 بهمن 1391
سلام به دختره یکی یه دونم
الینای عزیزم 4 روزه پیش یعنی 3 بهمن تولده من بود اما مصادف شد با سومین روزه فوت کردنه دختر عموی مامان وای مامانی من هنوز تو شوکم باورم نمیشه دختر عموم از دنیا رفته باور کردنش خیلی واسم سخته خدا رحمتش کنه واسه همین نتونستیم تولد بگیریم اما بابایی شبه قبلش بهم تبریک گفت و کادوشو بهم داد ممنونم از محسن جونم.
الینا جونی امروز شما 75 روزه شدی یعنی دو ماه و نیمه ای جونم دخملم چه بزرگ شده یه خرده هم شیطون شدی همش دلت میخواد بغلت کنیم و زودی از اسباب بازی هات خسته میشی قربونت برم وقتی واست کتاب میخونم خیلی دقیق عکسایه کتاب و نگاه میکنی و باهاشون میخندی و اغو اغو میکنی و از خودت صدا در میاری .
دخملم روز به روز بزرگتر میشی و شیرین تر و خواستنی تر . الهی دورت بگردم که دیگه شبها راحت میخوابی و اصلا هم بیدار نمیشی و من تویه خواب بهت شیر میدم و شیرتو میخوری و دوباره راحت میخوابی .
واسه فوته دختر عمو رفتیم پیشه مامان جونی و آقا جونی خیلی دلشون واست تنگ شده بود همه میگفتن خیلی بزرگ شدی و تغییر کردی فدایه دخترم بشم که اون چند روزی که مراسم ترحیم بود رو اصلا اذیت نکردی و خیلی ساکت و آروم بودی خوبه خوب هم میخوابیدی .
الینا جونم عاشقه فرش بازیت هستی و با عروسکاش میخندی و ذوق میکنی و بعضی اوقات متعجب نگاشون میکنی انگاری تا حالا ندیده بودیشون هههههه