الینا الینا ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

نفس مامان

45 روزگی الینا جیگر

6 دی 1391 سلام به دخمله یک و ماه و نیمه خودمممممممممممم الهی مامان فدات بشه که واسه خودت خانمی شدی  باورم نمیشه چه قدر زود گذشت و شما شدی یک ماهه و نیمه . قربونه اون خنده های خوشگلت برم  من خیلی ناز میخندی گلم . دیروز که 44 روزت بود با خاله ریحانه رفتیم مرکز بهداشت واسه قد و وزن شما فرشته خانوم . الهی دورت بگردم مامان جون ماشاالله وزنت شده بود 4 کیلو و 600 گرم قد خانوم خوشگلمم شده 53 سانت خدا رو شکر همه چیز خوب بود خانوم خانوما . الینا جونم من و بابایی مامان جون و شما قراره جمعه بریم خونه خودمون. دخملم هنوز اتاق خواب شو و وسیله هاشو ندیده میخوایم بریم خونمون که دختری تویه اتاقه خودش با اسباب بازی هاش بازی کنه . ...
6 دی 1391

اولین شب یلدا

1 دی 1391 سلام به الینا نفسه مامان دختره عزیزم فرشته ی دوست داشتنی امسال اولین یلدایی بود که پیشه ما بودی و خیلی خیلی بیشتر از همه ی سالها به هممون خوش گذشت و این همش به خاطره بودنه الینای جیگرم بود انشالله سالیانه سال در کناره هم بهترین روزها رو بگذرونیم عزیزم . امسال شبه یلدا خونه ی آقا جون دوره همی جمع بودیم بابا محسن هم آمد و با بودنه شما خانوم خانوما جشنمون کامل شد . الهی قربونت بشم که خیلی خوش اخلاق و صبوری و همش رویه لبات خنده نقش میبنده عزیزم خیلی مهربون و دوست داشتنی هستی هر چی نگات میکنم بازم کمه از  بودنه با دخترم هرگز سیر نمیشم و همش دوست دارم نگات کنم خیلی مظلومانه تو چشمای من ذل میزنی و من اشک تویه...
1 دی 1391

یک ماهگی الینا جونم

22 آذز 1391 سلام فرشته کوچولویه خودم امروز شما 30 روزتونه یعنی یک ماهه شدی الهی من قربونت بشم که 30 روزه مهمونه ما هستی و حسابی خودتو تو دله همه جا کردی . الینا جونم بابایی 20 روزگی تون برگشت خونه و منو شما هنوز خونه آقا جون مهمون هستیم  وقتی  بابایی رفت خیلی دلم گرفت  ولی به خودم قول دادم که محکم باشم و این روزها رو هم به خوبی بگذرونم.  بابا محسن  خیلی خیلی دلش واسه گل دخترش تنگ شده و هر روز دخملش و از طریقه اینترنت میبینه و کلی باهاش حرف میزنه شما هم کلی واسش دلبری میکنی و چشم از لب تاپ برنمیداری و کاملا بابا جونت و میشناسی . این عکس رو هم بابا جونت واست درست کرده دستش درد نکنه بوس واسه بابا م...
21 آذر 1391

مهمونی الینا جون

4 آذر 1391 سلام الینای جیگرم مامان جون وقتی شما 6 روزتون شد یعنی تاریخه 27 آبان 1391 جشن و مهمونی واستون گرفتیم و کلی مهمون دعوت کردیم که اومدنه شما به این دنیا رو تبریک بگیم . دخترم شبه مهمونی خیلی دخمله آروم و خانمی بودی و اصلا گریه نمیکردی و راحت خوابیده بودی الهی من فدات بشم نفسم . اینم عکسه دخملم که خیلی ناز خوابیده بود .   همون شب مامانی تویه گوشه شما اذان گفت و شما مسلمان شدی خانوم طلای من . مهمونا هم کلی کادو واسه دخملم آوردن که بازم ازشون تشکر میکنم . اینم عکسه کادوهایی که آقا جون و مامانی و خاله المیرا و خاله ریحانه به شما هدیه دادن دستشون درد نکنه ایشالا بتونیم یه روزی جبران کنیم .   ...
4 آذر 1391

پرنسس کوچولو دنیا اومد

1 آذز 1391 سلام فرشته نازنینم .. شما دنیا اومدی خانومی خوش اومدی . خاطره دنیا اومدنه الینا جونم : من  و بابایی ساعته 2 و نیم بعداز ظهر روزه 21 آبان برای گرفتنه نامه بستری شدنه من تویه بیمارستان رفتیم مطبه خانوم دکتره مهربون . تویه راه من همش استرس داشتم و اشکام میریخت ولی بابا جونی همش دلداریم میداد و آرومم میکرد نمیدونم چرا این قدر میترسیدم و هول کرده بودم . از اونجا رفتیم بیمارستان و کارای بستری شدن و انجام دادیم و همه آزمایشای لازم و از من گرفتن و بهم گفتن ساعته 10 شب بیام و بستری بشم . وقتی رسیدیم خونه مامانی و آقا جون من با خالم تلفنی صحبت کردم و اونم که دید من خیلی استرس دارم هماهنگ کرد که من ساعت 5 صبح 22 آبان  ب...
1 آذر 1391

لحظه ی دیدار نزدیک است

20 آبان 1391 سلام به دختره عزیزممممممم الهی فدات بشم حالت خوبه ؟ من یه مدت نتونستم واسه نازنینم چیزی بنویسم شرمنده ام ولی این آخرین مطلبیه که قبله دنیا اومدنت واست مینویسم خوشگلم . الینای عزیزم انشالله اگه خدا بخواد 2 روز دیگه تو بغله مامان و بابایی هستی. خانوم دکتر بهم گفت دوشنبه 22 آبان سزارینم میکنه و من میتونم دخترم و ببینم و بغلش کنم هنوزم باورم نمیشه که قراره یه فرشته از سمته خدا بیاد تو بغلم و زندگیه من و بابایی رو شیرین کنه . هنوز یاده اون روزی که جوابه آزمایش و گرفتیم و فهمیدیم که خدا قراره بهمون بهترین نعمتشو بده میوفتم  اشکم در میاد و خدا رو شکر میکنم که من و از داشتنه همچنین  نعمته شیرینی بی نصی...
20 آبان 1391

دلتنگ بابا جونیییییی

17 مهر 1391 سلام به دخمره نازم خوبی خانمی؟؟ الینا جون من و شما 11 روزه که بابایی رو تنها گذاشتیم  و اومدیم خونه مامانی و آقا جون و تا موقعه دنیا اومدنه شما هم اینجا میمونیم . مامانی و آقا جون حسابی به من میرسن که شما خوب وزن بگیری و خدای نکرده ضعیف نباشی عشقم . عزیزه دلم دوشنبه هفته پیش رفتم دکتر که خدا رو شکر همه چیز خوب بود و دکتر سونو هم انجام داد و گفت که دخمرم حالش خوبه خوبه و وزنشم 2 کیلو هست الهی قلبونت بشه مامان که هنوز خیلی کوچولویی  عزیزه مادر حسابی بخور که توپولی شی آخه بابا جون عاشقه نی نی های توپولویه . دخترم خیلی دلم واسه بابا محسن تنگ شده بابا هم دلتنگه ماست ولی به رویه خودش نمیاره که من اذیت نش...
17 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد